نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





♥HIVA DOSET DARAM♥

hiva doroste ziad nist mishnasamet aslan ham nadidamet ta hala vali kho az harfat ye chizaie fahmidam.doroste man farhad nistam.doroste farhad rafte doroste.vali lotfan behem etemad kon hanoz sare harfam hastam qol midam hade aqal andaze farhad doset dashte basham.male man sho

doset daram


[+] نوشته شده توسط Mashoq در 15:31 | |







داستان زیبای قهوه شور

داستان زیبای قهوه شور پسر، دختر را در یک مهمانی ملاقات کرد. آخر مهمانی، دختر را به نوشیدن یک قهوه دعوت کرد، دختر شگفت زده شد اما از روی ادب، دعوتش را قبول کرد. در یک کافی شاپ نشستند، پسر عصبی تر از آن بود که چیزی بگوید، دختر احساس راحتی نداشت وبا خودش فکر می کرد “خواهش می کنم اجازه بده برم خونه…” . یکدفعه پسر پیش خدمت را صدا کرد، “میشه لطفا یک کم نمک برام بیاری؟ می خوام بریزم تو قهوه ام.” همه بهش خیره شدند، خیلی عجیبه! چهره اش قرمز شد اما اون‎ ‎نمک رو ریخت توی قهوه اش و اونو سرکشید. دختر با کنجکاوی پرسید، چرا این کار رو می کنی؟ پسر پاسخ داد، وقتی پسر بچه کوچیکی بودم، نزدیک دریا زندگی می کردم، بازی تو دریا رو دوست داشتم، می تونستم مزه دریا رو بچشم مثل مزه قهوه نمکی. حالا هر وقت قهوه نمکی می خورم به یاد بچگی ام می افتم، یاد زادگاهم، برای شهرمون خیلی دلم تنگ شده، برای والدینم که هنوز اونجا زندگی می کنند. همینطور صحبت می کرد، اشک از گونه هایش سرازیر شد. دختر شدیداً تحت تاثیر قرار گرفت، یک احساس واقعی از ته قلبش، مردی که می تونه دلتنگیش رو به زبون‎ ‎بیاره، اون باید مردی باشه که عاشق خونوادشه، هم و غمش خونوادشه و نسبت به خونوادش مسئولیت پذیره… بعد دختر شروع به صحبت کرد، در مورد زادگاه دورش، بچگیش و خانواده اش. مکالمه خوبی بود، شروع خوبی هم بود. آنها ادامه دادند به قرار گذاشتن. دختر متوجه شد در واقع اون مردیه که تمام انتظاراتش رو برآورده می کنه: خوش قلبه، خونگرمه و دقیق. اون اینقدر خوبه که مدام دلش براش تنگ میشه! ممنون از قهوه نمکی! بعد قصه مثل تمام داستانهای عشقی زیبا شد، پرنسس با پرنسازدواج کرد و با هم در کمال خوشبختی زندگی می کردند…. هر وقت می خواست قهوه برایشدرست کند یک مقدار نمک هم داخلش می ریخت، چون می دانست که با اینکار لذت می برد. بعد از چهل سال مرد در گذشت، یک نامه برای زن گذاشت، عزیزترینم، لطفا منو ببخش، بزرگترین دروغ زندگی ام رو ببخش. این تنها دروغی بود که بهتو گفتم: ” قهوه نمکی “. یادت میاد اولین قرارمون رو؟ من اون موقع خیلی استرس داشتم، در واقع یک کم شکر می خواستم، اما هول کردم و گفتم نمک. برام سخت بود حرفم رو عوض کنم بنابراین ادامه دادم. هرگز فکر نمی کردم این شروع ارتباطمون باشه! خیلی وقت ها تلاش کردم تا حقیقت رو بهتبگم، اما ترسیدم، چون بهت قول داده بودم که به هیچ وجه بهت دروغ نگم… حال من دارم می میرم و دیگه نمی ترسم که واقعیت رو بهت بگم، من قهوه نمکی رو دوست ندارم، چون خیلی بدمزه است… اما من در تمام زندگیم قهوه نمکی خوردم! چون تو رو شناختم، هرگز برای چیزی تاسف نمی خورم چون این کار رو برای تو کردم. تو رو داشتن بزرگترین خوشبختی زندگی منه. اگر یک بار دیگر بتونم زندگی کنم هنوز می خوام با تو آشنا بشم و تو رو برای کل زندگی ام داشته باشم حتی اگه مجبور باشم دوباره قهوه نمکی بخورم. اشک هایش کل نامه را خیس کرد. یک روز، یه نفر از او پرسید، مزه قهوه نمکی چطور است؟

q


[+] نوشته شده توسط Mashoq در 15:53 | |







آرام بخواب. . . .نفسم

بی تو دیگرمرد نیستم... پسر: ضعیفه! دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم! دختر: توباز گفتی ضعیفه؟ پسر: خب… منزل بگم چطوره؟ دختر: وااااای… از دست تو! پسر: باشه… باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟ دختر:اه…اصلا باهات قهرم. پسر: باشه بابا… توعزیز منی، خوبشد؟… آشتی؟ دختر:آشتی… راستی گفتی دلت چی شده بود؟ پسر: دلم! آها یه کم می پیچه…! ازدیشب تاحالا. دختر: … واقعا که! پسر: خب چیه؟ نمیگم مریضم اصلا… خوبه؟ دختر: لوووس! پسر: ای بابا… ضعیفه! این نوبه اگه قهرکنی دیگه نازکش نداریها! دختر: بازم گفت این کلمه رو…! پسر: خب تقصر خودته! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت میکنم… هی نقطه ضعف میدی دست من! دختر: من ازدست تو چی کار کنم؟ پسر: شکر خدا…! دلم هم پیچ میخوره چون تو تب و تاب ملاقاتتو بودم… لیلی قرن بیست و یکم من! دختر: چه دل قشنگی داری تو! چقدر به سادگی دلت حسودیم میشه! پسر: صفای وجودت خانوم! دختر: می دونی! دلم… برای پیاده روی هامون… برای سرک کشیدن تو مغازه های کتاب فروشی ورق زدن کتابها… برای بوی کاغذ نو… برای شونه به شونه ات را رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه… تنگ شده آخه هیچ زنی که مردی مثل مرد من نداره! پسر: می دونم… می دونم… دل منم تنگه… برای دیدن آسمون چشمای تو… برای بستنی شاتوتی هایی که باهم میخوردیم… برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم و من مردش بودم….! دختر: یادته همیشه میگفتی به من میگفتی “خاتون” پسر: آره… آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی! دختر: ولی من که بور بودم! پسر: باشه… فرقی نمی کنه! دختر: آخ چه روزهایی بودن… چقدردلم هوای دستای مردونه ات رو کرده… وقتی توی دستام گره می خوردن… مجنون من… پسر: … دختر: چت شد چرا چیزی نمیگی؟ پسر: … دختر: نگاه کن ببینم! منو نگاه کن… پسر: … دختر: الهی من بمیرم… چشات چرا نمناکه… فدای تو بشم… پسر: خدا… نه… (گریه) دختر: چرا گریه میکنی؟ پسر: چرا نکنم… ها؟ دختر: گریه نکن … من دوست ندارم مرد گریه کنه… جلو این همه آدم… بخند دیگه… بخند… زودباش… پسر: وقتی دستاتو کم دارم چطوری بخندم؟ کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم… دختر: بخند… و گرنه منم گریه میکنماا پسر: باشه… باشه… تسلیم… گریه نمی کنم… ولی نمی تونم بخندم دختر: آفرین! حالا بگو برای کادو ولنتاین چی خریدی؟ پسر: توکه میدونی من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد… ولی امسال برات یه کادو خوب آوردم… دختر: چی…؟ زودباش بگو… آب از لب و لوچه ام آویزون شد … پسر: … دختر: دوباره ساکت شدی؟ پسر: برات… کادو… (هق هق گریه)… برات یه دسته گل گلایل!… یه شیشه گلاب… و یه بغض طولانی آوردم…! تک عروس گورستان! پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره…! اینجا کناره خانه ی ابدیت مینشینم و فاتحه میخونم… نه… اشک و فاتحه نه… اشک و فاتحه و دلتنگی امان… خاتون من! توخیلی وقته که… آرام بخواب بانوی کوچ کرده ی من… دیگر نگران قرصهای نخورده ام… لباس اتو نکشیده ام…. و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش…! نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش..۰! بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم… اما تو آرام بخواب. . . .

ی


[+] نوشته شده توسط Mashoq در 15:50 | |







تنهایی

همنشین خوب ، بهتر از تنهایی است وتنهایی بهتر از همنشین بد. . . (پیامبر اکرم ص) . . . انقدر از تنهایی نترس ، تو تنهایی وارد این دنیا شدی . . . . . . دنیا !نخواستیم یار بی وفا

y


[+] نوشته شده توسط Mashoq در 15:49 | |







عشق اول

حس می کنم دنیـــــــــــا خالیست…! مگـــــــــــر تو چنـــــــــــد نفر بودی ؟!! . . . . . . ته دیگ” عشق ِ اول ” را هر چقدر که بسابی ، چه با اسکاج ِ دوست داشتنهای بعدی ، چه با سیم ِ ظرفشویی عاشق شدن های بعدی ،از ” دلت پاک نمی شود

del


[+] نوشته شده توسط Mashoq در 15:46 | |







خاطره

کلام واژه ها حرف ها و کلام ها در گذر زمان میآییند و میـــــــــرونند اما خاطره خوش باهم بودن هستـــــــ که میماند افتخاریستـــــــ در کنار شما بودن حتی اگر فراموش شدم … . . . شنیــده بودم که “خاک سرد است”ایـــن روزها اما انگار آنقـــدر هوا ســـرد است، که زنــده زنــده فراموش می کنیــم یکدیگـــر [...]

s


[+] نوشته شده توسط Mashoq در 15:43 | |







میترسم

میترسم بمیرم و نتوانم تو را در آغوش بگیرم نگذار که با حسرت یک لحظه گرفتن دستهایت بمیرم. میترسم بمیرم و نتوانم به تو ثابت کنم که عاشقت هستم ، میترسم روزی بیایی و بگویی که من لایقت نیستم.

h


[+] نوشته شده توسط Mashoq در 15:41 | |







زبان مادری

این روزها فهمیدم زبان مادری سخت شده است قبلتر ها وقتی می گفتند: دوستت دارم معنی فارسی اش ساده بود اما حالا “دوستت دارم” هزار معنی مختلف می دهد الا دوست داشتن . . . . . . طب مدرن طبسنتی طب سوزنی همه را امتحان کرده ام درد بی درمان است درد دوریت

b


[+] نوشته شده توسط Mashoq در 15:41 | |







جواب سلام

دلـــم می لـــرزد هـــر گــاه صــدای جدیـدی سلام می کــند
قــلبم می کـــوبد
نفـــسم تـــنگ می شود
دســـتانم بــه لـــرزه می افــتند
مـــن دیگــر کـــشــش خداحـــافظــی نــدارم
ببــخشید کــه دیــگر جــواب سلامِ کسی را نمی دهـــم!!!

شص


[+] نوشته شده توسط Mashoq در 15:33 | |







گرگ عاشق

گرگ هم که باشی عاشق بره ای خواهی شد که تو را به علف خوردن وا می دارد و رسالت عشق این است شدنِ آنچه نیستی ! . . . اگه عاشقت نبودم ، پا نمی داد این ترانه بی خیال بد بیاری ، زندهباد این عاشقانه . . . . . . من [...]

bbv


[+] نوشته شده توسط Mashoq در 15:16 | |







دیوانه

دیوانه نیستم ! فقط ، فقط طوری “خاص” که دیگران نمیتوانند ، تو را “دوست” دارم . . . چه باشه چه نباشه ، محبت سر جاشه / چه داری چه نداری ، تو عزیزروزگاری . . . . . . برای پیش تو بودن [...]

459


[+] نوشته شده توسط Mashoq در 15:13 | |







دلتنگی

دلتنگم و جز روی خوشت در نظرم نیست / در گیتی و افلاک به جز تو قمرم نیست با عشق تو شب را به سحرگاه رسانم / بی لذت دیدار تو شب را سحرم نیست . . . چه جمله ی عجیبی است “دوستت دارم” ،هر کسی میگوید ، عاشقتر میشود و هر کسی [...]


[+] نوشته شده توسط Mashoq در 13:8 | |







زندان

فکــر می کــردم در قلب تــ ـــ ـــو محکومم به حبــس ابد !! به یکبــاره جــا خــوردم … وقـــتی زندان بان برســـرم فریاد زد: هــی.. تــو آزادیـــــ! . و صـــدای گامهای غریبهـــ ای که به سلـــول من می آمـــد . . . قرعه کشی تمام شد . . . تو به اسم دیگری درآمدی . [...]

8


[+] نوشته شده توسط Mashoq در 11:7 | |







خوشبخت بشی نفسم

خوشبخت بشی عزیزکم ،بدون حتی اسم من یادت بمونه ،عشق توست ، تو تار و پود و جسم من خوشبخت بشی بهار من فدای قلب عاشقت نیستم دیگه که دردامو یواشکی بگم بهت خوشبخت بشی خدا کنه باشی و اشکی نریزی دوست ندارم خیس شه چشات حتی به قدر ناچیزی خوشبخت بشی مثل قدیم لبات [...]

gol


[+] نوشته شده توسط Mashoq در 15:49 | |







عاق

نمی خواهد مرا «عاق» کنی؛ همین که نگاهت رنجیده باشد؛ دنیای من،جهنم است …! . . . من مانده ام و انبوهی از اندوه و تو بهانه ی چشمانم کمی آرام تر از دیدگانم جدا شو . . . . . . من از اعدام نمیترسم! نه از “چوبش” نه از “دارش” من از [...]

kik


[+] نوشته شده توسط Mashoq در 8:6 | |







دستت را بده

بهار یا دریا ؟ ب ه چــــه تشبیه کنم نــام تو را به بــــهار یا به آبی ه زلال دریــــا! ســـــاده تر می گویم تــو تمامیـــت احساس منی . . . از روزی کــه دلــم بیــت المقــدس تــو شــد سنــگ میــزنــم بــه هــر اشغــالگــری . . . . . . دست خود م نیست به گمانم دست تو است که [...]

dast


[+] نوشته شده توسط Mashoq در 16:12 | |







عشق دروغین

عشق دروغین سره، اسم من قسم نخور حالا که گذاشتی رفتی اگه عشقی بود توی دلت که تنهام نمیذاشتی اگه عادته میخوام که این عادتو نداشته باشی اگه عشق وعلاقست بگو چرا با رفتنت دلمو شکستی حالا که رفتی برو دیگه با اسم منم ور نرو من عاشقونه دوست داشتم قد تموم آدما همون آدمای که دوستم داشتنو خواستن باهات نباشم ولی من نخواستم که غیره تو مال کسی باشم چرا اون همه حرفای قشنگت دروغ ازآب درومد چرا باید تو دنیای من میشدی درحالی که میدونستی عشق من پاکه و تو لایقش نبودی اشکامو درآوردی حالا که رفتی برو دیگه نمیخوام ببینمت تورو

f


[+] نوشته شده توسط Mashoq در 15:46 | |



صفحه قبل 1 صفحه بعد